منم بوس مي خوام
خوشگل قشنگم ديشب من و تو رفتيم تو اتاق بخوابيم ... شاهزاده قشنگم طبق معمول شروع كردي به حرف زدناي فرم غرغري و هي اينور و اونور ميشدي بابا مهرداد بعد از چند دقيقه اي اومد كنارمون دراز كشيد و ماماني رو بوسيد تا بابايي مامان و بوس كرد يهو ديديم تو از جا پريدي و صورتت و بردي سمت بابايي كه بوست كنه بابايي هم با كلي ذوق و شوق بوسيدت بعد اومدي كنار من تا منم ببوسمت ... اينقدر من و بابايي هيجانزده شده بوديم و برامون جالب بود كه نگو به بابايي گفتم بازم من و ببوس ببينيم چكار مي كنه خلاصه حدود 7 يا 8 بار ماجرا تكرار شد و هربار من و بابايي مي مرديم از خنده و كلي ذوق مي كرديم و انرژي مي گرفتيم بعدش ديگه بابايي گفت بذار بخوابه گناه دا...