مهرتاش جانمهرتاش جان، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 17 روز سن داره

مهرتاش فرشته مهربانی ها

منم بوس مي خوام

خوشگل قشنگم ديشب من و تو رفتيم تو اتاق بخوابيم ... شاهزاده قشنگم طبق معمول شروع كردي به حرف زدناي فرم غرغري و هي اينور و اونور ميشدي بابا مهرداد بعد از چند دقيقه اي اومد كنارمون دراز كشيد و ماماني رو بوسيد تا بابايي مامان و بوس كرد يهو ديديم تو از جا پريدي و صورتت و بردي سمت بابايي كه بوست كنه بابايي هم با كلي ذوق و شوق بوسيدت بعد اومدي كنار من تا منم ببوسمت ... اينقدر من و بابايي هيجانزده شده بوديم و برامون جالب بود كه نگو به بابايي گفتم بازم من و ببوس ببينيم چكار مي كنه خلاصه حدود 7 يا 8 بار ماجرا تكرار شد و هربار من و بابايي مي مرديم از خنده و كلي ذوق مي كرديم و انرژي مي گرفتيم بعدش ديگه بابايي گفت بذار بخوابه گناه دا...
12 شهريور 1392

شيطونياي شازده پسر و داداشي كيان

جيگر مامان فعلا مهمون خونه مادر جون و بابا جوني و اين مدت خاله پريسا هم بخاطر جابجايي و اسباب كشي مهمون اوناست و تو و داداشي كيان هم حسابي خوش ميگذرونين و تا جاييكه مي تونين فضولي مي كنين از فضوليا و شيطونياتون چي بگم ؟ كدوم و بگم ؟ والا نمي دونم اينقدر زيادن كه خدا مي دونه ...تا جاييكه ذهنم ياري بده ميگم .... با همديگه مي دوين سمت تلويزيون و با دست مي كوبين تو صفحش و قيافه هاتون اينجوري   و ما  هم همه با هم مهرتااااااااااااااااااااااااش كيااااااااااااااااااااان نكنين و شما دوتا دوباره و دوباره ... + كيان ميره تو اتاق مهمان و تو ميري تو اتاق مادر جون اينا ... كيان از دسته هاي چوبي ميز آرايشي ميره بالا و تو از تخت مادر جو...
12 شهريور 1392

خبرای خوووووووووووووب

اولین خبر خوبم که واسه ما مثل ایستادن روی بنده معلقه  یعنی هم خوبه هم بد اینه که مادر جون اینا خونه گیرشون اومد و تا آخر تابستون میرن کرج و ازمون دور میشن خوشحالم واسه اونا که از این جهنم میرن و ناراحتم واسه خودمون که تنها میشیم و مطمئنا روزای سختی رو در پیش خواهیم داشت ... خبر خوب دوم اینکه خاله حدیث و آجی آیناز و عمو عارف روز جمعه اومدن و حسابی سروپرایز شدیم و با دیدشون دم در خونه شوکه شدیم ... به به عجب سورپرایزی بود ... و خبر خوب بعدی همی اینکه نی نی زن عمو فرزانه دختره وای خدا جون نازی چه خوب زن عمو دختر خیلی دوست داشت و خدا هم بعد از اینهمه که اذیت شد با دادن این هدیه زیبا بهش همه رو یه جا جبران کرد براش ایشالا به سلامتی د...
3 شهريور 1392

این روزا خیلی شیطون شدی ...

جیگر خوشگل مامان این روزا خیلی شیطون شدی و شیرین کاریات بیشتر شده نمونه ای از شیرین کاریات : دیشب بابا مهرداد داشت آنتن و درست می کرد و جنابعالی طبق معمول شروع کردی به خاموش کردن تلویزیون که یهو متوجه سیم های پشت تلویزیون شدی شروع کردی به کشیدنشون بابایی کلی عصبانی شد و دعوات کرد و بهت گفت مهرتاش اینکارو نکن ... خوبه دیگه همین مونده بود این سیم ها رو بکشی ... برو اون طرف بچه ... تو هم تا دیدی بابایی از کنترل ها غافل شده با شیطنت دویدی و کنترل ها رو از رو زمین برداشتی  و مثل جت دویدی تو اتاق پیش من بابا هم دوید دنبالت و ... خلاصه کلی من و بابایی خندمون گرفته بود از اینکه اینقدر سر به سرمون میذاری ... تازگیا وقتی د...
2 شهريور 1392